در جهانی زندگی می کنیم که مارشال مک لوهان آن را به دهکده جهانی تعبیر کرده است. جهانی که کیلومترها فاصله را فقط با یک کلیک می توان به هم متصل ساخت. در این دنیای به شدت جهانی شده، هنوز عشق به خاک و سرزمین مادری در دل انسانها وجود دارد. هنوز انسان ها دوست دارند به مقیاس کوچکی از دل و قلب شان، سهمی ازخیابان، کوچه و محله ی شهرشان داشته باشند و آن را در گنجینه دلشان نگاه دارند و در کوچه پس کوچه های آن خاطره بسازند. این تعارض جهانی / محلی صرفاً مختص روحیه ی گذشته گرا و نوستالوژیک ما ایرانی ها نیست بلکه همه ی آدم های این سیاره، در پستوهای ذهن شان خاطرات و گذشته هایی دارند که هرگز آنها را فراموش نمی کنند. درست همانگونه که کسانی در جایی در پس ذهنشان در کوچه پس کوچه های قاهره یا روی پل های آجری آمستردام یا جزیره ای سرشار از عطرشکوفه های گیلاس در ژاپن یا خیایان های پر از تاریخ رُم و یا کافه های عاشقانه پرور پاریس دنبال خاطره ای می گردند، ما نیز در این سوی جهان، چنین ایم. بسیاری از ما ( رامشیری ها)، خاطراتی لب شط و بازی های ساحلی و یا شیرجه زدن از پل مشراگه و یا شستن ظرف ها و پر کردن حُبانه ها و مَشک ها از رودخانه و شستن لباس ها با اُشلونگ و زدن بر چرک و چروک های لباس با تُلگ یا بازی های پر از تعصب فوتبال در زمین های خاکی تاج ، شاهین، وحدت، قیام، دارایی و بسیاری تیم های دیگر و یا گذار از ساخت گلی و قدیمی ولی صمیمی بازار قدیم که پر از صدای دار و چوب بست حیاچ ها و آهنگران و مسگران و یا غم بدری رفتن های اطراف صاحب الزمان و امیرالمومنین و باغ مستوفی و یا روضه های پرشور خطیبان حسینیه مرحوم شیخ محمد ارگانی و مسجد امام وسید نصیر در شب های رمضان و محرم و سینه زنی های داغ پیرمردهای لختی که در چند حلقه با نوای گرم مرحوم مدول یا مرحوم میر فاضل چنان بر سینه می زدند که انگار برای اثبات عشق شان به امام حسین سرخی آن باید به گونه ای می بود که میراث آخرتشان باشد ؛ خاطراتی داریم که با جهانی آن را عوض نمی کنیم. ما آدم هایی هستیم که در این دهکده جهانی زندگی می کنیم ولی قلب هایمان پر از خاطرات محلاتی ست که اکنون کمتر نشانه هایی از آن باقی مانده است.
احسان عبدی بور در «پادکست احسانو» با تمام شور و گرما و صمیمت جنوبی اش می گوید: « آدمی باید عشق به سیاره زمین را به قطعاتی کوچک تقسیم کند، طوری که بتواند آن را بردارد و به دوش بکشد ؛ جهان مزرعه کَرت بندی شده ای است؛ تکه های جدا از هم که اگر خوب سبز بشوند یک دشت بزرگ سبز خواهیم داشت» و خلف آباد ما دقیقا یک کَرت از این مزرعه جهانی ست . خلف آباد امروز اما، شهری نیست که بتوان آن را دوست داشت و یا حتی فرزندان خود را به دوست داشتنش وا داشت . خلف آباد در نظر ما شهری بی اهمیت، بی امکانات، بی تاریخ و ذره ای ناچیز و پرت شده و فراموش شده در زیر پونز جهان امروز است و شوقی در کسی ایجاد نمی کند که برای پیشرفتش کاری کند. هرکسی را اگرتوانی ست در فکر مهاجرت است؛ به راستی چرا؟ آیا تاکنون از خود پرسیده ایم که در تاریخ کهن سرزمین ایران، ما کجای جغرافیای تاریخی آن قرار داریم؟ سهم ما از میراث فرهنگی آن چیست ؟ آیا شخصیت های تاریخ ساز در جغرافیای خودمان داشته ایم؟ آیا چیزی داشته ایم که ما و فرزندانمان به آن افتخار کنند؟ اگر ما شهری بی تاریخ و بی شناسنامه ایم، پس راز ماندگاری ما در هزاره های تاریخ چیست؟ این پرسش ها و ده ها پرسش دیگر اگر پاسخی در خور بیابند آنگاه به نیکی در می بابیم که شهر کوچک ما هر چند سهمی اندک ، اما تاثیر گذار و پر مقدار در این کهن سرزمین ایران داشته است. دانشمندان و عالمان و شاعران و هنرمندان بسیاری را در خود پروریده است و در گذر گاه های پر خطر و خاطره تاریخ، آمده و آمده تا اکنون به ما رسیده است. خلف آباد امروز، اکنونی دارد؛ خسته، غریب و غبار گرفته که محتاج ذهن های پرسشگر پژوهشگران و دستان کاونده ی مورخان و قلب های کسانی ست که دوستش دارند و قصد قربت نموده اند که غبارغربت و عقب ماندگی از چهرهی زیبای آن بزدایند . برآنیم که با جمعی از دوستان فرهنگی و دانشگاهی و نخبهی این شهر مفاخر علمی و فرهنگی این شهر را باز شناسانیم تا هر رامشیری به گذشتهی خود افتخار کند و ببالد. تاریخ گذشته ی این شهر را از لابلای کتب تاریخی و نسخ خطی بیرون بکشیم و به میان مردم آوریم. خاطرات بزرگان و معمرین این شهر را ثبت و ضبط کنیم تا از گزند فراموشی در امان بمانند و برای آیندگان به یادگار بماند. معمرین و پیرمردها و پیر زنان گنجینه هایی هستند که تاریخ این شهر را در سینه دارند و گفتار های آنها در هیچ کتاب تاریخی یافت نمی شود. شایسته است که پای صحبت های آنها نشست و حرف ها و خاطرات ناب و تجربه های زیسته ی آنان را ثبت و ضبط کرد.
آری این گونه است که می توان چهره ی زیبای این شهر را به مردم امروز و نسل های فردا نشان داد و به آنان آموخت که می توان این شهر را دوست داشت ، کافی ست تاریخش را بازشناسیم وجلوه های زیبای مادی و معنوی آن را در پیش چشمان نظارگر مردم ظهور و بروز دهیم . آنگاه است که این مردم خود برای پیشرفت و آبادانیش تلاش ها خواهند کرد.
بدیع الزمان فروزانفر از بزرگان علم و ادب معاصر که کتاب شرح مثنوی معنوی مولانای او بسیار معروف است در باب وطن دوستی جمله ی زیبا و پرنغزی دارد که می گوید : « وطن دوست کسی است که تلاش کند وطنش شایسته دوست داشتن شود ». پس تلاش کنیم که شهرمان شایسته دوست داشتن شود.
در جستاری دیگر درباره فراخوانی خواهم گفت که برای جمع آوری تاریخ این شهر پر شُکوه مدد خواه همه خواهم بود.
پی نوشت:
۱.مک لوهان اندیشمند کانادایی و نظریه پرداز مفهوم دهکده جهانی
۲.اشلونگ گیاهی خودرو و کف زا که قدیمی ها از آن به عنوان پودر رختشویی استفاده می کردند و در زبان عربی محلی به آن شنان می گفتند
۳.تلگ چوبی بود با دسته ای کوتاه و سری پهن که با بر روی لباس می کوبیدند تا لباس تمیز شود و اغلب موجب شکستن دکمه های پیراهن ها می شد
۴.حبانه کوزه سفالی بزرگی بود که در آن آب خوردن نگه داری می کردند
۵.حیاچ به بافندگان جاجیم و عبای مردانه می گفتند
۶.غم بدری به معنی گشت و گذار به قصد تفریح و دلخوشی ست
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 23 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۲۳